دوست دارم این عصر جمعه چیزی بنویسم که همه عالم با خواندن آن عاشق تو شوند اما نمی دانم چه بگویم و چه بنویسم ...
همین قدر می گویم که دوستت دارم آقای من ... صاحب من ... مولای من ...
دوستت دارم ... شما را ... مادرتان را ... و جد غریبتان را ...
مدتی است قدری با درد هایتان آشنا شده ام ...
البته قدری ...
حتما خیلی سخت است ... حتما ...
وقتی عالم در ید قدرت شما باشد و به شیعیانتان التماس دعا بگویید که برای فرجتان دعا کنند، حتما خیلی سخت بوده برایتان ...
ای کاش کاری از دستم بر می آمد ...
ای کاش می توانستم همه عالم را عاشق شما کنم تا شاید که زودتر از این غیبت زجر آور خارج شوید ...
ای کاش ...
ای کاش ...
ای کاش ...
چه کنم که هیچ ندارم ...
تازه مشکلاتم را هم می آورم که شما برایم حل کنید ...
تا دعایی برایتان می خوانم، دست بلند می کنم و آن حاجت و این حاجت را طلب می کنم ...
یادم رفته که فرمودید فرج ما را بخواهید که فرج شما هم در فرج ماست ...
اصلا گاهی آنقدر مست این دنیا می شوم که خود شما را هم یادم می رود ...
چقدر سنگ دل هستم من ...
نه آقا ... !؟
آقایی به این مهربانی را فراموش کرده ام و به دنبال این دنیای دنی در حال دویدن ...
یادم رفته که این کاروانسرا عاریه ای است ...
باید گذاشت و گذشت ...
یادم رفته که آمدنم فقط برای این بوده که زمینه ساز ظهور شما باشم ... غلام شما باشم ... محب شما باشم ...
ای کاش توبه می کردم از این همه غفلت ...
ای کاش ...
ای کاش ...
ای کاش ...
ولی آقا بدانید که با همه وجود دوستتان دارم ... با همه وجود ...
.:: کپی برداری از مطالب این سایت تنها با ذکر نام و لینک منبع مجاز می باشد ::.